برای چشمان آرامت!
برای چشمان آرامت که آرامم می کنند.
و احساس می کنم که وسعت دریا را می توان در آن دید
روحی را در درونت از چشمانت می بینم که عجیب با وسعت آبی چشمانت عجین است
روحی که شاید نتوان گفت چگونه اما عجیب آشناست
آشنایی که ابتدایش را هیچ تصوری نیست و شاید انتهایی ...
با تمام آنچه که در دل دارم؛
شاید تکه ای کوچک از مهر او را که در دلم احساس می کنم
برای چشمان آرامت از او می خواهم
که هیچ گاه طعم تلخ طوفان را تجربه نکنی
طوفانی که می شکند
خرد می کند
ویران می کند
آنجا که مرز نگاهت
آشفت
تو رها ترین
نزدیک ترین به سقف زمرّدین آسمان
نزدیک ترین کس به او
وشاید...
به خودت!
کسی چه میداند شاید تو هم ...!